محل تبلیغات شما
از یه کراش کوچولو شروع شد.

در واقع از هیچی شروع شد، بعد ترس و چشم غره و نگاه چپ چپ و بعد کم کم کراش.نمیدونم چی شد به خودم اومدم دیدم یه جوری علاقمند شدم به یه نفر که حتی نمیتونم نفس بکشم.تا اخرین نقطه ی قلبم درگیر شد.

من بلد نیستم مخ بزنم، دلبری و عشوه هم ندارم. خیلی رک و واضحم. اصلا نمیدونستم باید چیکار کنم.

از دوستای صمیمیم پرسیدم و اونا هرچی بلد بودن یاد دادن و منم هرچقدر میتونستم اجرا کردم.

من همیشه از این خوشم میومد که اول با یکی رفیق بشی بعد اگه رابطه ای هم ایجاد بشه خیلی راحتتره.

الان فکر کنم ۶ ماه باشه که من باهاش صمیمی ام و تقریبا رفیق و ۲ ماهه که فک کنم عاشق شدم و دارم بال بال میزنم. احتمالا اون روحشم از احساس من خبر نداره و منم جرات ندارم ابراز کنم. هر مدلی نخ دادن هم تونستم دادم. فقط هی زمان میگذره و من بیشتر میشناسمش و بیشتر علاقمند میشم بهش و باحال تر میشه برام و من بیشتر بال بال میزنم.

همین، هیچ داستان خارق العاده ای نیست.

Was it supposed to be this complicated?

هیچ داستان خارق العاده ای نیست

اين گوش در اون گوش دروازه

کنم ,بال ,یه ,ای ,هم ,میزنم ,من بیشتر ,و منم ,بال بال ,و من ,داستان خارق

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

نایس فان کتابخانه عمومی محمد بهمن بیگی شیراز